کد مطلب:129816 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

ابن زیاد و تقاضای هم پیمانی مجدد با ازدیان
ابن زیاد با وجود كینه ی فراوانی كه از جندب بن عبدالله داشت از قتل او چشم پوشید؛ و این نه به خاطر فرتوتی و بی عقلی جندب بود، بلكه بیم آن داشت كه كشتن او پس از قتل عبدالله بن عفیف، ازدیان را به قیام وادارد و اینان از قبایلی بودند كه در پیشامدهای سخت وزنه ای مهم به شمار می آمدند.

بنابراین علت گذشت ابن زیاد محاسبات سیاسی برای آرام كردن قبایل بزرگ و كسب دوستی آنها و پرهیز از شورش آنها بود. عفو جندب بن عبدالله كوششی برای آرام سازی شورش ازدیان پس از وخامت اوضاع و بحران ارتباط با آنها به خاطر قیام عبدالله بن عفیف بود.

ابن اعثم كوفی در این زمینه می نویسد: سپس سفیان بن یزید را نزد او بردند. [1] ابن زیاد


به او گفت: ای پسر معقل چرا بر ضد من شوریدی؟ گفت: شنیدم كه یارانت عمویم را اسیر كرده اند و من برای دفاع از او قیام كردم.

گفت: رهایش كنید؛ و خویشاوندانش را به مراقبت او گمارد. سپس عبدالرحمن بن مخنف ازدی را فراخواند و گفت: این گروه در مقابل خانه ات چه كار دارند؟ گفت: خداوند كار امیر را راست گرداند؛ كسی بر در خانه ی من نیست. دوست خود را كه اراده كردی كشتی و من مطیع و فرمانبردار شمایم! همه ی برادرانم نیز همین طورند! ابن زیاد ساكت شد و او را با برادران و عموزادگانش رها ساخت». [2] .

به این ترتیب سران ازد (بزرگترین قبیله) پذیرفتند كه با ابن زیاد ذلیلانه پیمان ببندند؛ و از كسی كه از رویارویی با ستمگران بترسد، انتظاری جز این نمی رود! درباره ی هیچ یك از سران قبیله ی ازد نقل نشده است كه به عبدالله بن عفیف روشن ضمیر تأسی جسته باشد. همو كه در مقابل ابن زیاد ظالم قیام كرد و كلمه ی حق را چنان فریاد كرد كه ابن زیاد ترسید و از منبر فرود آمد و خوار و سرافكنده به قصر خویش وارد شد؛ و به اندیشه ی مقابله با این انقلابی تنهایی كه در قیامش یك امت به شمار می آمد فرورفت.


[1] نمازي گويد: «سفيان بن يزيد ازدي از صحابه ناشناخته به شمار مي آيد. ولي گويا مردي نيك و با كمال بوده است. چرا كه در جريان خونخواهي و جنگ با ابن زياد، فرمانده جناح چپ سپاه ابراهيم بن اشتر را داشت» (مستدركات علم رجال الحديث، ج 4، ص 95)؛ ر. ك. بحارالانوار، ج 45، ص 380.

[2] الفتوح، ج 5، ص 146؛ و ر. ك. انساب الاشراف، ج 3، ص 414. در اين كتاب آمده است: «سفيان بن يزيد بن مغفل به دفاع از ابن عفيف برخاست؛ كه وي را همراهش گرفتند... چون جندب بن عبدالله را آوردند، ابن زياد به او گفت: به خدا سوگند، با خون تو به خداوند تقرب مي جويم. گفت: تو با خون من از خداوند دوري مي جويي؛ و او به ابن مغفل گفت: تو را به خاطر پسرعمويت سفيان بن عوف رها كردم. او از تو بهتر است.